بدم میاد . از خودم . از دینم . از خدام ...
از این « خودی » که بیچارم کرده . از این دینی که برای خودم ساختم . از این خدایی که این دین ساختگیم برام ساخته ...
بدم میاد از این « خودی » که منو از دینم دور کرده . از این دینی که منو از خدام دور کرده و از این خدایی که منو از همه چیزم دور کرده ...
بدم میاد از این « خودی » که دین نه تو اجتماعش ، که تو « خود »ش هم پیاده نمیشه . بدم میاد از این دینی که خدا ازش گرفته شده . از دینی که یتیم شده . بدم میاد از این خدایی که از جهنمش میترسم و با بهشتش خوشحال میشم .
اگه « دین » اینه که هر غلطی خواستم بکنم و بعدش بگم ببخشید ، همه چیز تموم بشه من نمیخوام . اگه دین اینه که هر چی خواستم به هر کی بگم و بعدش یخورده گریه کنم و دیگه کاریم نداشته باشن من نمی خوام . ارزونیه خودتون . اگه دین اینه که فقط به درد دنیام بخوره نمیخوام . اگه دین اینه که به نام خدا و به کام من ، نمیخوامش . اگه دین اینه پس من بی دینم ...!
اگه خدا اینه که فقط وقتی مشکل دارم بیاد تو ذهنم ، وقتی بش احتیاج دارم بیاد تو ذهنم ،برای خودتون . من نمیخوام خدایی رو که به عبادت من احتیاج داشته باشه . من نمیخوام خدایی رو که فقط باید صدای گریه هام رو بشنوه . من نمیخوام ... حالا شما اگه میخواید یه چیز دیگس ...
« خود » من باید « خود »ی باشه که به درد دینم بخوره . دین من باید دینی باشه که نه به درد دنیا و نه به درد آخرت ، که فقط به درد خدام بخوره . خدای من باید خدایی باشه که به درد و شادیم بخوره .
آره ، من « خود » بی دین ، دین بی خدا و خدای دنیایی و آخرتی نمیخوام . من فقط خدای خالی رو میخوام . بدون بهشت و بدون جهنم ...
یا علی...!