زود گذشت....

انگاری بعد از مدت ها مامانیو بابایی منت گذاشتنو تشریف فرما شدن،دو هفته ای بود  روزامو به امید رسیدن دیروز می گذروندم ،بالاخره رسید با همه ی.......

گاهی حس می کنم بهترین لحظه های زندگیم همین روزایی  هست که برام به سرعت نور می گذره همین یه روزی که با تمام وجودم حسشون کردم.حالا رفتن هر جا رو که نیگا می کنم هوام بارونی میشه ،نمی دونم فردامو با چه امیدی شروع کنم؟

تو رو خدا می بینی مردم گریه می کنن منم گریه می کنم،فقط کافیه یه قطره اشک بریزم از صد متری تابلو میشم حالا با این همه گریه نمی دونم فردا چه جوری برم دانشگاه ؟ فکر کنم همه می گن این هنوز نیومده کتکا رو خورده ،انگار بهونه ی خوبیه ها....

بعد نوشت: در مورد پست قبل با اینکه می دونم بعضیا برای نوشته ها یی که مال خودم نباشه حرفی ندارن اما بهتره بگم جایی خونده بودم که به طور غیر مستقیم گفته بود مال دکتر شریعتی هست دیگه درستیشو نمی دونم.

پاورقی : منظور از "بعضیا " همون یه نفر همیشگیه ،قابل توجه بقیه،البته اگه وجود داشته باشه.

نظرات 2 + ارسال نظر
مثل هیچکس دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:03 ق.ظ http://paaeez.blogsky.com

آنقدر پاک باش که هیچ وقت
نیاز به آن نباشد که تورا پاک کنم

هاD جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:00 ق.ظ http://www.gereh-koor.blogsky.com

واقعاً فقط یک نفر میاد اینجا ؟

nemidonam khodet niga kon

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد