...............

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده ی قصه
همیشه دختر فقیرو می خواست

همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگ تر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یک کبوتر

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر، کجاست گهواره ی من

نگو بزرگ شدم نگو که تلخه
نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد

...............

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر ، کجاست گهواره ی من

همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده ی قصه
همیشه دختر فقیرو می خواست

همون شهری که قد خود من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگ تر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم می شدم نه یک کبوتر

دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر، کجاست گهواره ی من

نگو بزرگ شدم نگو که تلخه
نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه می خواد

متنفرم

بدم میاد . از خودم . از دینم . از خدام ...

از این « خودی » که بیچارم کرده . از این دینی که برای خودم ساختم . از این خدایی که این دین ساختگیم برام ساخته ...

بدم میاد از این « خودی » که منو از دینم دور کرده . از این دینی که منو از خدام دور کرده و از این خدایی که منو از همه چیزم دور کرده ...

بدم میاد از این « خودی » که دین نه تو اجتماعش ، که تو « خود »ش هم پیاده نمیشه . بدم میاد از این دینی که خدا ازش گرفته شده . از دینی که یتیم شده . بدم میاد از این خدایی که از جهنمش میترسم و با بهشتش خوشحال میشم .

اگه « دین » اینه که هر غلطی خواستم بکنم و بعدش بگم ببخشید ، همه چیز تموم بشه من نمیخوام . اگه دین اینه که هر چی خواستم به هر کی بگم و بعدش یخورده گریه کنم و دیگه کاریم نداشته باشن من نمی خوام . ارزونیه خودتون . اگه دین اینه که فقط به درد دنیام بخوره نمیخوام . اگه دین اینه که به نام خدا و به کام من ، نمیخوامش . اگه دین اینه پس من بی دینم ...!

اگه خدا اینه که فقط وقتی مشکل دارم بیاد تو ذهنم ، وقتی بش احتیاج دارم بیاد تو ذهنم ،برای خودتون . من نمیخوام خدایی رو که به عبادت من احتیاج داشته باشه . من نمیخوام خدایی رو که فقط باید صدای گریه هام رو بشنوه . من نمیخوام ... حالا شما اگه میخواید یه چیز دیگس ...

« خود » من باید « خود »ی باشه که به درد دینم بخوره . دین من باید دینی باشه که نه به درد دنیا و نه به درد آخرت ، که فقط به درد خدام بخوره . خدای من باید خدایی باشه که به درد و شادیم بخوره .

آره  ، من « خود » بی دین ، دین بی خدا و خدای دنیایی و آخرتی نمیخوام . من فقط خدای خالی رو میخوام . بدون بهشت و بدون جهنم ...

یا علی...!

خدایا......

خدایا 


برای همسایه ای که نان مرا ربود نان،

برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی،

برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش،

و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق

میطلبم.

"دکتر علی شریعتی"

:(:(

بازم داره عید میاد و بعضی از خاطرهای تلخ دوباره تکرار میشه کاش ............... 

 نمیدونم تا کی میتونم به این وضع ادامه بدم دیگه ............